روز بیست و دوم بهمن ماه بود و مهنا کوچولو با مامانش رفته بود راهپیمایی.
توی اون شلوغی خیابون ها برا مهنا سوالی پیش اومد و از مادرش پرسید :مامانی ، چرا انقد مردم چمع شدن اینجا؟
مامانش اشاره کرد به پرچم کوچیکی که دست مهنا بود و گفت : به خاطر این پرچم دخترم .
یه روزگاری یه شاه ظالم توی ایران به مردم حکومت می کرد و آدم های خوب رو اذیت می کرد ، تا اینکه مردم اومدن توی خیابون ها و به اون اعتراض کردن و امام خمینی مهربون هم به اون مردم بی گناه کمک کرد
و کشور رو از دست ظلم نجات دادن و اون موقع بود که کشور ما پرچمش اینی شد که دستته و مردم اینجا جمع میشن و به دشمنان کشورمون اعتراض میکنن و با داشتن پرچممون نشون میدن ما عاشق کشور و پرچممون هستیم.
نویسنده : خانم شادمان
قصه دهه فجر