دیگه کم کم پیامبر، آماده دیدار خدا می شد. اون حضرت، عصر یک روز به مسجد سری زد و با همه خداحافظی کرد و به مردم گفت: من از پیش شما می روم، اما شما رو به خدا، مراقب دینتون باشید و از دین خودتون خوب محافظت کنید و نگذارید از بین بره. من از میان شما می روم، اما دو چیز به شما امانت می دهم: یکی قرآن و دیگری خانواده ام.
از این دو امانت خوب مراقبت کنید و هر چه می خواهید، فقط از این دو چیز، یعنی از خانواده من و قرآن بخواهید تا هیچ وقت سر درگم نشوید و راه اشتباهی نروید. بچه های خوب و گلم! من و شما خدا رو شکر می کنیم که به حرف پیامبر گوش دادیم و به وصیت ایشون عمل کردیم و دوستدار پیامبر و خونواده پیامبر و قرآن خوبمون هستیم.
قصه رحلت حضرت رسول ص قتل آخر صفر