یک نفر نوحه می خواند
با صدایی پر از سوز
آب یخ توی هیئت
پخش میکردم ان روز
درکنار خیابان
خیمه پارهاي بود
بچه سبز پوشی
توی گهوارهاي بود
تشنه بود آب میخواست
من به او آب دادم
بعد گهوارهاش را
یک کمی تاب دادم
کاش در کربلا بود
یک نفر پیش انها
با همین آب یخها
با همین استکانها