مادر بزرگ خوبم، یه دنیا مهربونه
قصههای قشنگی برای من میخونه
یه عالمه کار خوب یادم داده بیبی جون
گفته همیشه باشم یه دختر مهربون
وقت اذان ما رفتیم به مسجد محله
مسجد ما پُر بود از یه عالمه فرشته
فرشتهها صف به صف با چادرهای زیبا
آروم آروم میگفتند حرفشونو با خدا
قایم شدم من زیر چادر بیبی جونم
تا مثل یک فرشته نمازمو بخونم
بعد نماز نشستم کنار سجادمون
گوش میدادم دعایی که داشت میخوند بیبی جون
یواش یواش خوابم برد به آسمون رسیدم
مثل فرشته بودم با چادر سپیدم
دوروبرم شکفتن شکوفههای رنگی
هنوز ندیده بودم باغی به این قشنگی
بیبی با مهربونی دست رو سر من کشید
با صدای بیبی جون خواب قشنگم پرید
توی خونه بهم داد یه هدیۀ قشنگی
یه چادر سفید با گلهای رنگی رنگی
چادر گل گلیمو دوستش دارم من زیاد
با هدیۀ بیبی جون شدم یه عالمه شاد