اونروز که جشن تکلیف
تو مدرسه به پا شد
در دل کوچک من
شور و شری به پا شد
گفتم با یاد خدا
انس می گیرم همیشه
دلم با یاد خدا
راحت و آروم میشه
وقتی که بانگ اذان
می پیچه تو شهرما
من به نماز می ایستم
حرف می زنم با خدا
با اون خدا که مهربون و پاکه
الق این زمین و آب و خاکه
با اون خدا که همتایی نداره
ابر سیاه به لطف اون، می باره
نماز خداوند