مربیآموز

قصه فقیر و غریب مدینه

قصه فقیر و غریب مدینه
قصه فقیر و غریب مدینه
قصه فقیر و غریب مدینه مربیآموز
انتشار شده در 1396/8/5 با 40 بار مشاهده
دسته بندی: 

بار اولی که به مدینه می‌رفتم، فقیر بودم و غریب. پرسیدم: “دست و دل‌بازترین آدم این شهر کیست؟” گفتند: “حسین بن علی.”

دنبالش گشتم. توی مسجد پیدایش کردم. مشغول نماز بود. جلویش ایستادم. شروع کردم به شعر خواندن. فی البداهه. در مدح سخاوت و بخشندگی‌اش. راه که افتاد به سمت خانه‌اش، دنبالش رفتم و پشت در خانه‌اش ایستادم. کمی که گذشت دستش را از لای در بیرون آورد. چهار هزار دینار پول ریخته بود توی عبایش، داد دستم. چند بیت شعر هم خواند، انگار شرمنده باشد.

گریه‌ام گرفت. گفت: “چرا گریه می‌کنی؟ نکند کم است؟” گفتم: “نه، گریه می‌کنم برای این دستها که چطور با این همه بخشندگی زیر خاک می‌رود.”

امام حسین
پروفایل
خانه
برچسب ها
جستجو